حلقهٔ زلف تو بر گوش همی جان ببرد


حلقهٔ زلف تو بر گوش همی جان ببرد

حلقهٔ زلف تو بر گوش همی جان ببرد


دل ببرد از من و بیمست که ایمان ببرد

دل ببرد از من و بیمست که ایمان ببرد
دل ببرد از من و بیمست که ایمان ببرد
در سر زلف تو جز حلقه و چین خاصیتی است
در سر زلف تو جز حلقه و چین خاصیتی است
در سر زلف تو جز حلقه و چین خاصیتی است
که همی جان و تن و دین و دلم آن ببرد
که همی جان و تن و دین و دلم آن ببرد
که همی جان و تن و دین و دلم آن ببرد
خود دل از زلف تو دشوار توان داشت نگاه
خود دل از زلف تو دشوار توان داشت نگاه
خود دل از زلف تو دشوار توان داشت نگاه
که همی زلف تو از راه دل آسان ببرد
که همی زلف تو از راه دل آسان ببرد
که همی زلف تو از راه دل آسان ببرد
از خم زلف تو سامان رهایی نبود
از خم زلف تو سامان رهایی نبود
از خم زلف تو سامان رهایی نبود
هیچ دل را که همی سخت به سامان ببرد
هیچ دل را که همی سخت به سامان ببرد
هیچ دل را که همی سخت به سامان ببرد
عشق زلف تو چو سلطان دلم شد گفتم
عشق زلف تو چو سلطان دلم شد گفتم
عشق زلف تو چو سلطان دلم شد گفتم
کین مرا زود که از خدمت سلطان ببرد
کین مرا زود که از خدمت سلطان ببرد
کین مرا زود که از خدمت سلطان ببرد
برد از خدمت سلطانم از آن می ترسم
برد از خدمت سلطانم از آن می ترسم
برد از خدمت سلطانم از آن می ترسم
که کنون خوش خوشم از طاعت یزدان ببرد
که کنون خوش خوشم از طاعت یزدان ببرد
که کنون خوش خوشم از طاعت یزدان ببرد